یکشنبه

پاسخ به دو شایعه و اتهام

از وقتی بعنوان گزارشگر صدای آمریکا در " رم "  فعالیتم را شروع کردم مورد حمله مکرر نیرو های اطلاعاتی رژیم بوده ام.
اما حدود دو سال است که این حملات منظم تر و شدید تر شده است. بخصوص ارتش سایبری جمهوری اسلامی هر چند روز شایعه و یا مطلبی را علیه من منتشر می کند . در سال های اخیر در تلویزیون رها در لندن نوع اجرای برنامه ام متفاوت شده و بصورت مستقل برنامه ای تحلیلی را در نقد مشکلات اجتماعی ایران  مدیریت می نمایم برنامه شبنامه که هر شب با گفتگو و مصاحبه هایی با کارشناسان به موضوعات مختلف سیاسی هنری و اجتماعی می پردازیم.

گویا این برنامه  تاثیر خوبی در بین مخاطبان برنامه داشته است  که نیروهای هوادار رژیم اینطور علیه من و برنامه ام موج تخریبی را راه اندازی کرده اند.

پس ابتدا از همه همکارانم و بویژه جناب امیر حسین جهانشاهی رئیس و اسپانسر مالی تلویزیون رها و همچنین بنیانگذار «موج سبز» که همواره در این سالها حمایت های زیادی از برنامه بنده داشته اند.
هرچند نوع انتقاداتی که به بنده و برنامه ام می شود  ارزش پاسخ گفتن ندارد ولی برای روشن شدن موضوع و شفافیت فعالیت های خود این مطلب را می نویسم و این آخرین جواب من به این شایعه پراکنی ها خواهد بود.
در برخی شایعات بنده را به لابی گری علی آقای رمضان پور متهم می کنند و من را عامل اخراج ایشان از تلویزیون رها معرفی می کنند. ماجرای جدایی آقای رمضان پور از تلویزیون هیچ ربطی به ینده و دیگر همکارانم ندارد و ایشان بخاطر اختلاف نظر با شخص آقای جهانشاهی از تلویزیون رها رفتند و علت هم آن بود که ایشان حاضر نبود که برنامه های تلویزیون توسط آقای جهانشاهی نظارت شود ولی آقای جهانشاهی در برخی مطالب با آقای رمضان پور اختلاف نظر داشتند و می خواستند که نظر ایشان اعمال شود.
به هر حال این موضوع به کناره گیری آقای رمضان پور منجر شد و باعث ناراحتی هایی هم شد و کدورت هایی بین نیرو های تلویزیون رها شد و در پی آن هم چند نفر دیگر هم از تلویزیون رها اخراج شدند و یا خود کناره گیری کردند .
به نظر بنده آقای جهانشاهی بعنوان رئیس و اسپانسر مالی مدیر مسئول تلویزیون هم می باشند و باید همه مطالب با تایید ایشان باشد و آقای رمضان پور در این موضوع کمی خود سرانه عمل می کردند و مطالبی را منتشر می کردند که با سیاست های تلویزیون در تضاد بود . مثلا در مواردی که سیاست تلویزیون حمایت از موج سبز و میر حسین موسوی و کروبی بود وی تن به این کار نمی داد و قصد رهبر سازی از دیگر فعالان سیاسی داشتند و این باعث اختلافات بیشتر وی با آقای جهانشاهی شد.
اما درباره برنامه شبنامه بنده را متهم به تجزیه طلبی می کنند. همانطور که در گفتگویم با دوست عزیزم سیروس ملکوتی "برنامه چهره ها " مطرح کردم روزنامه نگار نمی تواند درباره مسائل اطرافش خنثی و بی نظر باشد چون قبل از آنکه روزنامه نگار باشم من یک شهروند فعال سیاسی هستم.
علت این اتهام بنده پرداختن به موضوع زندانیان سیاسی اقلیت ها و ملیت های مختلف بلوچ ، عرب ، کرد و ترک است .
در پاسخ باید بگویم که پرداختن به این موضوع بخاطر عدم آزادی این گروه ها در بیان عقاید و افکار شان در رسانه های رژیم و حتی رسانه های سیاسی اپوزیسیون در خارج کشور است . اگر من هم بعنوان یک  ایرانی از این افراد استقبال نکنم و حرف آنها را منعکس نکنم آیا به سانسور و تک رایی متهم نمی شوم.
آیا نباید کسی حرف دل این فعالان سیاسی (حتی تجزیه طلبان آنها را ) بشنود و یا پاسخ شان دهد و یا به خواست آنها تن دهد.
اما من سوالی را مطرح می کنم که از یکی از این افراد شنیده ام و هنوز هم خودم پاسخ آنرا پیدا نکرده ام:
عده ای با هم تصمیم می گیرند بوسیله یک قایق مسیری را در دریا همسفر شوند. اتفاقا دچار طوفان می شوند و قایق می شکند و برخی افراد درون دریا پرتاب می شوند و کمک همراهان هم سودی نمی بخشد و چند نفر در دریا غرق می شوند ولی چند نفر دیگر با گرفتن تکه ای از قایق شکسته به سختی خود را به ساحل می رسانند. نجات یافتگان نمی دانستند که آن ساحل کجاست و آیا برای آنها امنیت خواهد داشت یا نه؟ اما به گمان آنکه از غرق شدن در دریا مناسب تر است خود را به آن ساحل رساندند.
هیچ کس آن نجات یافتگان را سرزنش نخواهد کرد که چرا خود را نجات دادید چون آنها سعی شان آن بود که همراهان را نجات دهند اما نشد و خود را هم به سختی نجات دادند.
مثل ملیت های کشور ما هم هیمن قایق است و غرق شدگان و نجات یافتگانش.
قایق، کشور ایران است که همه امید داشتیم همه ملیت ها و اقلیت ها و افکار در کنار هم به مقصد رشد و پیشرفت و آزادی برسیم. غرق شدگان مردمی هستند که گرفتار این رژیم جهل و خرافه و بی منطق شده اند. نجات یافتگان اقلیت هایی هستند که با استفاده از اهرم اعمال تبعیض این رژیم بر آنها می توانند خود را نجات دهند و از این رژیم خلاصی یابند و به کشور دیگری که امید نجات بیشتری باشد برسند.
آیا  اگر اینها برای حفظ جان خود با کشور های همسایه که آزاد ترند و نگاه انسانی تری به آنها دارد متحد شوند باید سرزنش شوند؟
آیا اگر برخی در شهر های مرکزی با سبد کالا و یارانه و ... تطمیع و تهدید شد و سر جایش نشست و در بی شرافتی و بی عزتی و بی یاقتی غرق شد بقیه هم باید مثل او خفه شوند و ملیت های دیگر هم ساکت بنشینند؟
چرا کمی واقع نگر نباشیم و حق حیات ، آزادی ، برابری و زبان مادری و... را برای بقیه به رسمیت نشماریم؟
این سوالات یکی از دوستانم بود که من و شما آنها را تجزیه طلب و دشمن ایران می دانیم.
من نمی دانم ایران به خودی خود چه چیزی است که از من و شما و مردم آن ارزشش بیشتر است؟
اگر ایران باشد ولی ویران و دچار فقر فکری و عقب مانده و با مردمی ذلیل و ساکت بهتر است یا ملیت هایی آزد و رها و زنده و مترقی؟
چرا تمامیت ارضی و مرز های کشور ایران برای ما اینقدر تابو شده است و از جان مردمانش هم با ارزش تر است؟
چرا ما باید پیرو سلطنت طلبانی عقب مانده فکری باشیم که دچار نژاد پرستی و افکار ناسیونالیستی افراطی شده اند.
به خود آییم و کمی فکر کنیم و دوباره حرکت کنیم به امید آزادی ایرانیان، نه ایران ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر